رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

تولد آشنايي

*** این چند روز ***

سلام به همه آخر هفته پیش دایی مهردادم بابابزرگ و مامان جونم رو برد آستارا.بابا مهدیم هم رفت تهران.من و مامان ژیلا و خاله جونم تنها موندیم.شب خاله جونم اومد پیش ما.من خیلی دوست دارم که اون شب خونه ما باشه... صبحش همین که پا می شم میدوم میام پشت در اتاق صداش می کنم.... پنجشنبه با مامان ژیلا رفتیم بانک...از همه مهم تر با اتوبوس رفتیم,آخه من خیلی اتوبوس دوست دارم...مامانیم هم قول داد منو سوار کنه... موقع پیاده شدن هم عصبانی شدم,داد می زدم: بشینیم... نمی دونم چرا بقیه می خندیدن!!!! بابا مهدیم همراه مامان بزرگ اومد,من چند رو پیش اون بودم...عید وقتی رفتیم تهران بهش می گفتم: عمه ... مامان بزرگم همش باهام بازی می کرد منو پارک می ...
2 خرداد 1391

*** پسر باهوش من ***

سلام به همه دوستای گلم لپ تاپو روشن کردم ,رهام بدو بدو اومد گفتم رهام دست نزنیا.اونم گفت: "نگا" (یعنی فقط نگاه می کنم) نرم افزار فایر فاکس و که باز کردم,تند تند می گفت : "دانلود" " دانلود" (انگار اونم می دونه اینترنت واسه چیه!!!) سر شام بودیم یهویی دیدیم رهام هی می گه "استاندارد" اونم خیلی واضح و بدون غلط.اولش تشویقش کردیم که کلمه به این سختی رو بدون اشتباه داره می گه....             بعدش دیدم هی بطری دوغ رو نشون می ده می گه "استاندارد"!!!! فهمیدیم داره علامت استانداردو نشون میده!!! ...
23 ارديبهشت 1391

*** خانم دکتر ***

سلام به همه دوستای خوبم نمی دونم این بزرگترها چرا اینقدر حساسن!!چهارشنبه منو دوباره بردن دکتر واسه چکاب...  مامانیم میگه من وزنم کمه!!!! تو مطب کلی تاب بازی کردم,کلی هم بدو بدو می کردم,خانم منشی از من خیلی خوشش اومده بود!!! رفتنی بهم شکلات هم داد... وقتی رفتیم تو,من بلند سلام کردم,خانم منشی هم قد و وزنمو گرفت به خانم دکتر گفت که یادداشت کنه... خانم دکتر گفت که من ورجه وورجم خیلی زیاده!!! و گفت که نباید نگران باشید,برام شربت ویتامین نوشت,من این شربت رو خیلی دوست دارم... بعدش بابایی ما رو برد کافی شاپ .من از وقتی نشستم هی می گفتم کباب کباب... فکر می کردم اومدیم رستوران!!خلاصه شیر موز خوردم و اومدیم بیرون .بابایی و ...
15 ارديبهشت 1391

✿✿✿ سيزده بدر ✿✿✿

سلام به همه دوستاي خوبم...  مامان و باباييم بايد پنجم فروردين مي رفتند سر كار،به خاطر همين ما زودي از تهران برگشتيم.برعكس سال هاي پيش كه از تهران مي رفتيم شمال پيش فاميلهاي مامانيم،امسال شمال نرفتيم :( روز سيزده بدر هم رفتيم پارك،بابا مهديم واسه ما جوجه كباب درست كرد.... من سبزه گره زدم،كلي هم آرزو هاي خوب و قشنگ كردم!!!   ...
14 فروردين 1391

*** نوروز 1391 ***

سلام به دوستاي نازم بعد سال تحويل رفتيم خونه مامان جون اينا،من بدو بدو رفتم سر سفره 7 سين نشستم،عيدي هامو از بابا بزرگ و مامان جون گرفتم.  هر كي بهم عيدي پول مي داد ،زودي ميدادم به بابا مهديم!!! نزديكي هاي ظهر بود كه به طرف تهران حركت كرديم. ...
6 فروردين 1391

✿✿✿ سفره هفت سين ✿✿✿

سلام به همه دوستاي خوبم امسال دومين نوروزي بود كه من پيش بابا و مامانيم بودم، نوروز پارسال من اصلا نميدونستم كه عيد چيه ،7سين چيه،ولي امسال بزرگ شدم،تو چيدن سفره 7 سين كمك كردم،تازه شم تخم مرغ هاي سفره رو هم من رنگ كردم...   هر كي هم ميومد خونمون زودي ميز هفت سينو نشونش مي دادم... با ذوق مي گفتم : هف سين اينم نمونه كارام!!!....     ...
4 فروردين 1391

✿✿✿ بوي عيدي ✿✿✿

بوی عیدی، بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخرده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم ...
27 اسفند 1390

*** زردي من از تو،سرخي تو از من ***

سلام به همه ديروز شب چهارشنبه سوري بود،بابا مهدي و مامان ژيلا واسم يه دوچرخه خريدن، من خيلي خوشحال شدم،كلي باهاش بازي كردم... شب خونه مامان جون و بابابزرگ بوديم،البته من كه هروز اونجا هستم!!! شب تو حياط آتيش روشن كرديم.بابا مهدي منو هم از رو اتيش مي پروند،مامان ژيلا و بقيه هم مي گفتن:*** زردي من از تو،سرخي تو از من *** من كه نمي فهميدم چرا اين شعرو مي خونن...ولي آتيش و خيلي دوست دارم، البته ازش مي ترسما!! كلي هم آبشار و فشفشه روشن كرديم،دايي مهرداد هم ازمون كلي عكس گرفت،كه بعدا اينجا مي ذارم،فعلا باي باي .... برم به دوچرخم بنزين بزنم!!......   *** اينم عكس دوچرخم....*** ...
24 اسفند 1390

✿✿✿ ماهي قرمز ✿✿✿

سلام به دوستاي گلم پنج شنبه شب با ماماني و بابايي رفته بوديم بيرون،من كلي ماهي ديدم،البته پيشي هم ديدما ولي نمي دونم چرا تا من مي دويدم طرفش فرار مي كرد ... باباييم واسم 3 تا ماهي خريد... وقتي رسيديم خونه من لج كردم كه ماهي ها رو بده دستم... نمي دونم يهويي چي شد،نايلون ماهي ها تركيد...بابا مهديم زودي اومد ماهي ها رو گرفتم انداخت تو ظرف آب... حالا دو روزه تا صبح بيدار مي شم ميام به ماهي ها سر مي زنم ... ...
20 اسفند 1390

✿✿✿ برنامه هاي تلوزيون و ... دنت....✿✿✿

سلام به همه   رهام از برنامه هاي كودك فقط ورزش و دست زدن و هورا كشيدن ها رو دوست داره.علاقه اي به ديدن كارتون نداره... اون روز برنامه "عمو مهربان و خاله رويا" مي داد داشتن ورزش مي كردن،رهم هم بلند شد تا ورزش كنه.تند تند هم مي گفت : ورزش   ورزش ... ولي وقتي تموم شد،كلي ناراحت شد و به من مي گفت ورزش ... فكر مي كرد من كانال رو عوض كردم!!!   از وقتي تبليغات دنت رو ديده،به باباش گفت: دنت يكبار باباش رهامو برد سوپر ماركت براش خريد،حالا هر وقت كه غروب مياييم خونه،تا سوپري رو ميبينه بلند ميگه دنت (يعني بريم دنت بخريم....)     ...
16 اسفند 1390