رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

تولد آشنايي

شيرين كاري ها+فضولي هاي من...!!!

سلام به همه... اول از همه از همه دوستاي خوب و مهربوني كه تو اين مدت حال منو مي پرسيدن،تشكر مي كنم... راستش من همون هفته اول خوب شدم و دوباره شلوغ كاري و بازي هاي من شروع شد... منتها ماماني وقت نكرده بود وب لاگمو به روز كنه،اينه كه خودم تصميم گرفتم علي رغم كمبود وقت(بدليل شلوغ كاري و بازييييي) وب لگمو به روز كنم. اينم خلاصه اي از كارهاي مهم اينجانب:    اون روز رفتم سر كيف ماماني،عاشق كارتها و عكس هايي ام كه توي كيف پولش هستش،خلاصه بعد از چندين بار كنكاش و فضولي كارت باشگاه مامانيم گم شد... حالا هم هرچي ازم مي پرسن رهام كارت ماماني كجاست،سريع مي رم كيف مامانيمو ميارم ولي نمي دونم چرا اون ت...
1 آبان 1390

سرخك گرفتم!!!...

سلام به همه   اين چند روزه حالم خيلي بد بود،همش بيحال بودم،همش مي خواستم بغل ماماني يا رو پاهاش بخوابم!!!   اولين بار بود كه اينطوري ميشدم،نمي دونم چم شده بود بابايي منو 2 بار دكتر برد،بار اول خانم دكتر گفت كه دارم دندون در ميارم،تبم به خاطر دندونه.ولي دندونم هم در اومد،شدم رهام 8 دندوني،ولي حالم خوب نشد. تا اينكه شنبه صبح وقتي خونه مامان جون اينا بودم،يهويي صورت و بدنم پر از دونه هاي قرمز شده!!!مامان جونم گفت كه رهام سرخك گرفته!! الان هم زياد حالم بد نيست،ولي نمي دونم چرا از غذا بدم مياد! بدنم هم مي خواره.... اينم يه عكس در دوران مريضي!!! مي بينيد چقدر آروم شدم!!!   راستي رو...
17 مهر 1390

سركار گذاشتن بابايي و ماماني

سلام من اومدم اولا بگم برعكس قولي كه داده بودم روز سالگرد ازدواج ماماني و بابايي اونا رو خيلي اذيت كردم.... همش تو خيابون جيغ مي زدم ،برعكس جهت اونا مي خواستم راه برم (البته بدوم)  تازه شم وقتي خواستيم شام بخوريم مثل هميشه كلي شلوغي كردم و مجبور شديم غذامونو بگيريم ببريم خونه بخوريم...         حالا اينا بماند،2 روزي كه كنترل تلوزيونو قايم كردم،وقتي هم ازم مي پرسن "رهام كنترل كجاست" الكي زير تختو نشون ميدم مي گم "كو كو اينجاست" بابايي و ماماني هم باور كردن اومدن زير تختو ديدن ولي چيزاي ديگه رو كه قايم كرده بودن پيدا كردن ،البته اينو بگم كه من همه دكمه هاي بغل تلوزيون بلدم ،همش دو...
28 شهريور 1390

سالگرد ازدواج ماماني و بابايي

سلام اومدم بگم امروز چهارمين سالگرد ازدواج ماماني و بابائي منه ،  امسال دومين سالي كه تو همچين روزي من پيش اونا هستم اينكه امروز چه برنامه اي دارن و كجا مي خواييم بريم هنوز نمي دونم،ولي قول مي دم يه امروز و پسر خوبي باشم  اونا رو اذيت نكنم   ...
21 شهريور 1390

شيرين كاريهاي من + شيرين زبونيم!!!!!

سلام به همه .... امروز مي خوام بعضي از كلمه هايي كه ياد گرفتم و واستون بگم: اينم بگم كه جديدا هر كي كلمه اي رو ميگه منم به همون لحن مي خوام تكرار كنم....     بابا                                  مامان                           آب             ني ني     په په :غذا                           به به :غذا  &n...
14 شهريور 1390

گرفتن ماه !!!!!!!!!!!

ديشب رهام طبق معمول نمي خواست كه بخوابه،همش مي خواست بازي كنه... چراغا رو خاموش كرديم كه آقا بخوابه يهويي از پنجره اتاق ماه رو ديد ...  كلي ذوق زده شد به من نشونش مي داد منم گفتم اون "ماه" است. رهام هم زود ياد گرفت هي مي گفت "ماه" ولي ماجرا يه جور ديگه شد آقا رهام لج كرد كه ماهو مي خواد،مهدي هم اونو برد رو بالكن ،بهش توضيح مي داد كه بابا اون خيلي بالاست... دستت بهش نمي رسه ولي مگه رهام قبول مي كرد.... ...
23 مرداد 1390

روز تولد

  فردا تولد نوگل زندگي من و مهديه.خيلي ذوق دارم از خوشحالي همش اشك تو چشم جمع ميشه.انگار همين ديروز بود كه اولين بار بغلش كردم.   ...
1 مرداد 1390

سربازي رفتن من

دیشب در کمال تعجب،بابائی بهم کلک زد. بهم گفت بریم حموم،منم بدو بدو رفتم،یهوئی دیدم ماشین اصلاحشو آورده     میخواد موهای منو از ته بزنه.منم از صدا و لرزش دستگاه بدجوری ترسیدم همش جیغ زدم و گریه کردم،آخرشم منو شست. وقتی رفتیم بیرون دیدم مامانی و بابایی هی دارن بهم می خندن... بابایی می گفت رهام می خوای بری سربازی ؟؟!! ، منم با تعجب نیگاشون  میکردم... اینم عکسم...   ...
28 تير 1390

خاطرات-تهران

اين چند روزه تهران خونه بابا بزرگم بودم .اولش كلي غريبي مي كردم ماماني هم كه هر روز صبح تا غروب مي رفت كلاس.منو تنها مي ذاشت. ولي تازگي ها با عمه هام كلي جور شدم باهاشون بازي مي كنم پارك مي رم اذيتشون مي كنم و ... راستي اولين نقاشيمو رو در اتاق اونا كشيدم.... اینم عکسش ...   ...
21 تير 1390