رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

تولد آشنايي

*** جشن تولدم ***

سلام به همه هفته پیش مامان بزرگم و عمه هام از تهران اومده بودن خونه ما.مامان ژیلا و بابا مهدیم  هم که دیدند همه جمعند ,تصمیم گرفتند تولدمو زودتر بگیرن. رفتیم کلی وسایل تولد گرفتیم و کیک سفارش دادیم. روز 5شنبه هم تولد گرفتیم,جای همه تون خالی...کلی خوش گذشت. بعدا مامان ژیلا عکسا رو هم میذاره. فعلا بای **** ...
24 تير 1391

*** بابا دوستت دارم ***

زان سبب ماه رجب ماه خداست                             که اندر آن میلاد شاه لافتی ست   شد رخش از کعبه ظاهر، عقل گفت:                        چون که صد آمد نود هم پیش ماست   علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کردکه پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت...   در دنیا هر چه خواستم بین دستان پدرم بود..... ب...
13 خرداد 1391

*** این چند روز ***

سلام به همه آخر هفته پیش دایی مهردادم بابابزرگ و مامان جونم رو برد آستارا.بابا مهدیم هم رفت تهران.من و مامان ژیلا و خاله جونم تنها موندیم.شب خاله جونم اومد پیش ما.من خیلی دوست دارم که اون شب خونه ما باشه... صبحش همین که پا می شم میدوم میام پشت در اتاق صداش می کنم.... پنجشنبه با مامان ژیلا رفتیم بانک...از همه مهم تر با اتوبوس رفتیم,آخه من خیلی اتوبوس دوست دارم...مامانیم هم قول داد منو سوار کنه... موقع پیاده شدن هم عصبانی شدم,داد می زدم: بشینیم... نمی دونم چرا بقیه می خندیدن!!!! بابا مهدیم همراه مامان بزرگ اومد,من چند رو پیش اون بودم...عید وقتی رفتیم تهران بهش می گفتم: عمه ... مامان بزرگم همش باهام بازی می کرد منو پارک می ...
2 خرداد 1391

*** پسر باهوش من ***

سلام به همه دوستای گلم لپ تاپو روشن کردم ,رهام بدو بدو اومد گفتم رهام دست نزنیا.اونم گفت: "نگا" (یعنی فقط نگاه می کنم) نرم افزار فایر فاکس و که باز کردم,تند تند می گفت : "دانلود" " دانلود" (انگار اونم می دونه اینترنت واسه چیه!!!) سر شام بودیم یهویی دیدیم رهام هی می گه "استاندارد" اونم خیلی واضح و بدون غلط.اولش تشویقش کردیم که کلمه به این سختی رو بدون اشتباه داره می گه....             بعدش دیدم هی بطری دوغ رو نشون می ده می گه "استاندارد"!!!! فهمیدیم داره علامت استانداردو نشون میده!!! ...
23 ارديبهشت 1391

*** خانم دکتر ***

سلام به همه دوستای خوبم نمی دونم این بزرگترها چرا اینقدر حساسن!!چهارشنبه منو دوباره بردن دکتر واسه چکاب...  مامانیم میگه من وزنم کمه!!!! تو مطب کلی تاب بازی کردم,کلی هم بدو بدو می کردم,خانم منشی از من خیلی خوشش اومده بود!!! رفتنی بهم شکلات هم داد... وقتی رفتیم تو,من بلند سلام کردم,خانم منشی هم قد و وزنمو گرفت به خانم دکتر گفت که یادداشت کنه... خانم دکتر گفت که من ورجه وورجم خیلی زیاده!!! و گفت که نباید نگران باشید,برام شربت ویتامین نوشت,من این شربت رو خیلی دوست دارم... بعدش بابایی ما رو برد کافی شاپ .من از وقتی نشستم هی می گفتم کباب کباب... فکر می کردم اومدیم رستوران!!خلاصه شیر موز خوردم و اومدیم بیرون .بابایی و ...
15 ارديبهشت 1391

✿✿✿ سيزده بدر ✿✿✿

سلام به همه دوستاي خوبم...  مامان و باباييم بايد پنجم فروردين مي رفتند سر كار،به خاطر همين ما زودي از تهران برگشتيم.برعكس سال هاي پيش كه از تهران مي رفتيم شمال پيش فاميلهاي مامانيم،امسال شمال نرفتيم :( روز سيزده بدر هم رفتيم پارك،بابا مهديم واسه ما جوجه كباب درست كرد.... من سبزه گره زدم،كلي هم آرزو هاي خوب و قشنگ كردم!!!   ...
14 فروردين 1391

*** نوروز 1391 ***

سلام به دوستاي نازم بعد سال تحويل رفتيم خونه مامان جون اينا،من بدو بدو رفتم سر سفره 7 سين نشستم،عيدي هامو از بابا بزرگ و مامان جون گرفتم.  هر كي بهم عيدي پول مي داد ،زودي ميدادم به بابا مهديم!!! نزديكي هاي ظهر بود كه به طرف تهران حركت كرديم. ...
6 فروردين 1391