رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

تولد آشنايي

سالگرد ازدواج ماماني و بابايي

سلام اومدم بگم امروز چهارمين سالگرد ازدواج ماماني و بابائي منه ،  امسال دومين سالي كه تو همچين روزي من پيش اونا هستم اينكه امروز چه برنامه اي دارن و كجا مي خواييم بريم هنوز نمي دونم،ولي قول مي دم يه امروز و پسر خوبي باشم  اونا رو اذيت نكنم   ...
21 شهريور 1390

شيرين كاريهاي من + شيرين زبونيم!!!!!

سلام به همه .... امروز مي خوام بعضي از كلمه هايي كه ياد گرفتم و واستون بگم: اينم بگم كه جديدا هر كي كلمه اي رو ميگه منم به همون لحن مي خوام تكرار كنم....     بابا                                  مامان                           آب             ني ني     په په :غذا                           به به :غذا  &n...
14 شهريور 1390

گرفتن ماه !!!!!!!!!!!

ديشب رهام طبق معمول نمي خواست كه بخوابه،همش مي خواست بازي كنه... چراغا رو خاموش كرديم كه آقا بخوابه يهويي از پنجره اتاق ماه رو ديد ...  كلي ذوق زده شد به من نشونش مي داد منم گفتم اون "ماه" است. رهام هم زود ياد گرفت هي مي گفت "ماه" ولي ماجرا يه جور ديگه شد آقا رهام لج كرد كه ماهو مي خواد،مهدي هم اونو برد رو بالكن ،بهش توضيح مي داد كه بابا اون خيلي بالاست... دستت بهش نمي رسه ولي مگه رهام قبول مي كرد.... ...
23 مرداد 1390

روز تولد

  فردا تولد نوگل زندگي من و مهديه.خيلي ذوق دارم از خوشحالي همش اشك تو چشم جمع ميشه.انگار همين ديروز بود كه اولين بار بغلش كردم.   ...
1 مرداد 1390

سربازي رفتن من

دیشب در کمال تعجب،بابائی بهم کلک زد. بهم گفت بریم حموم،منم بدو بدو رفتم،یهوئی دیدم ماشین اصلاحشو آورده     میخواد موهای منو از ته بزنه.منم از صدا و لرزش دستگاه بدجوری ترسیدم همش جیغ زدم و گریه کردم،آخرشم منو شست. وقتی رفتیم بیرون دیدم مامانی و بابایی هی دارن بهم می خندن... بابایی می گفت رهام می خوای بری سربازی ؟؟!! ، منم با تعجب نیگاشون  میکردم... اینم عکسم...   ...
28 تير 1390

خاطرات-تهران

اين چند روزه تهران خونه بابا بزرگم بودم .اولش كلي غريبي مي كردم ماماني هم كه هر روز صبح تا غروب مي رفت كلاس.منو تنها مي ذاشت. ولي تازگي ها با عمه هام كلي جور شدم باهاشون بازي مي كنم پارك مي رم اذيتشون مي كنم و ... راستي اولين نقاشيمو رو در اتاق اونا كشيدم.... اینم عکسش ...   ...
21 تير 1390

ماموريت ماماني

هفته بعد ماماني بايد بره تهران ماموريت اونم يه هفته،منم باهاش مي رم ،پيش مامان بزرگم و عمه هام مي مونم. بابا مهدي جونم آخر هفته مياد پيشمون....(آخه دلش واسم تنگ ميشه،ولي به روي خودش نمي يارها ) ولي من و ماماني از آلان اعتراف مي كنيم كه دلمون واسه بابا مهدي بدجور تنگ ميشه....   پس فعلا باي باي...   ...
15 تير 1390

گردش-روستاي تاريخي كندوان

جمعه به همراه عمه رهام كه از تهران اومده بودن رفتيم كندوان.به رهام كه عاشق بيرون رفتن يا همون "دردر" خودشه ،خيلي خوش گذشت. معرفي روستاي تاريخي كندوان (برگرفته از سايت http://fa.wikipedia.org/wiki/ ) کندوان یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سهند بخش مرکزی شهرستان اسکو واقع شده‌است. این روستا دارای جاذبه‌های گردشگری فراوانی‌است که به‌دلیل شکل خانه‌های آن که به‌مانند کندوی عسل در دل کوه کنده شده‌اند است. عسل از مهم‌ترین سوغات این روستا است. کندوان یکی از سه روستای صخره‌ای جهان است که این موجب جذابیت بی‌نظیر آن شده است. معماری روستای کندوان و جاری ب...
12 تير 1390