ديگه واسه خودم مردي شدم!!!!
ا لان دو سه روزي كه خودم از زمين پا مي شم،تند تند ميدوم، (منت كسي رو هم نمي كشم كه دست منو بگيره راه ببره ) آخ چه حالي مي ده وقتي تند تند مي دوئي مامان جون و بقيه از ترس سكته مي كنند كه به جائي نخورم فقط بابا مهدي كه خيلي بهم اعتماد داره . تازه شم موقع راه رفتن هي مي خندم و هيجان دارم... ديگه ديگه ديگه... آهان يادم اومد چند تا كلمه هم ياد گرفتم كه مهمترينش اينه كه مي گم "حمام بريم" بعدش ميدوم طرف حموم،آخه برعكس كوچيكيام،خيلي حموم دوست دارم،اونم فقط آب بازيشو نه شامپوشو اينم چندتا عكس از رفتن به پارك (البته بگما من تو كالسكه نموندم،خودم راه ميرفتم، مي خواستم كالسكمو هم هل بدم كه ماماني و بابائي نذاشتن) ...