رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

تولد آشنايي

جشن انقلاب تو مهد کودک

این مهد هم داره یواش یواش قشنگ میشه ها... ولی من طبق معمول هر روز با نق می رم مهد کودک.بیچاره مامان جونم چقدر ناز منو می کشه.... تازشم چون هوا سرد بود هی زود زود تعطیل میشیم....کلی خوش بحالم میشه. ها کجا بودم!!اهان یادم اومد تو مهد جشن انقلاب گرفتن.کلی به ما خوش گذشت.مخصوصا من که عاشق آهنگ و سرود هستم....
24 بهمن 1392

رفتیم شمال اونم تو وسط زمستون

سلام به همه دوستای خوبم چند روز تعطیلی دی ماه رو رفتیم شمال خونه مامان بزرگ مامانیم.خاله ژالله و مامان جونم هم با ما بودن. با اینکه هوای تبریز منفی 15 درجه بود ولی هوای شمال انگاری پاییز بود. به من که خیلی خوش گذشت.جنگل عباس آباد هم که تو شهر بهشهر بود رفتیم. بعدا عکسامو می ذارم....
23 دی 1392

***داره از مهدکودک خوشم میاد ***

سلام به همه دوستای خوبم.... 2 تا جشن تو مهدمون برگزار شده بود که مامانیم و باباییم منو تو هر دوشون ثبت نام کردند.یکی جشن شروع مهد البته با یکماه تاخیر!!!! و دومی جشن شب یلدا.... من جشن ها رو رو خیلی دوست داشتم ,3 تا شعر هم از قبل بهمون یاد داده بودن که مربوط به شب چله میشد...منم با اینکه تو کلاس بلند بلند نمی خوندم!!! ولی هر 3 تاشو حفظ بودم,تازه تو مهد هندونه هم خوردیم.... فکر کنم داره از مهد خوشم میاد....   پانوشت مامان ژیلا: با اینحال مامان جونش هر روز خیلی به سختی رهام رو واسه مهد بیدار میکنه!!!! و رفتنی کلی نق میزنه!!!  
5 دی 1392

***اولين روز مهد كودك***

  سلام به همه دوستاي خوبم... تابستون مامانم منو بعضي روز ها مي ذاشت يه مهدكودك نزدیکی خونه خودمون...ولي با باباييم  تصميم گرفتن منو دائم اونم فقط صبح يه شيفت بزارن مهد كودك,چون هر روز مي رفتم خونه مامان جون,اونا هم منو تو يه مهدكودك نزديك خونه مامان جونم ثبت نام كردن.اسم اين مهد كودك "مرواريد" هستش. اينم عكسم با لباس مهد كودك... پانوشت مامان ژيلا: رهام اصلا دوست نداره بره مهد ,همش گريه مي كنه,صبح به زور لباساشو مي پوشه ميگه دوست ندارم برم مهد....   ...
3 مهر 1392

مسافرت دوباره

    غار كتله خور... **توی غار داشتم یخ میزدم...   روستاي بابابزرگ بابا مهديم اینجا داشتم حلزون هایی رو که گرفته بودم نشون می دادم...   منجيل و رودبار داشتم به ماهیا نیگا می کردم,خیلی کوچولو بودن... ...
21 مرداد 1392

تولدم

  دو روز قبل تولدم با بابايي و مامانيم رفتيك كه سفارش كيك بديم.اونا اتخاب كيك رو به عهده خودم گذاشتن.تو شيريني فروشي بابام منو بغل كرد گفت خودت به آقايه بگو چه كيكي مي خوايي...دور رو بريهام تعجب كردن!! منم سريع گفتم:ا... مك كويين!! با اينكه كيك تولد سال اولم هم مك كويين بود ولي من اون دوست دارم آخه...   ...
3 مرداد 1392