رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

تولد آشنايي

*** مامان ... كار ... ***

1390/10/25 13:08
نویسنده : مامان ژيلا
447 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستاي گلم


 

امروز مي خوام يكي ديگه از كارهاي رهامو اينجا بنويسم...

اون روز انگار دل رهام گرفته بود،صبحش كه داشتيم مي آورديمش خونه مامانم ،بيدار شده بود،وقتي جلوي در نگهباني مجتمع رسيديم،با همون حالت خواب آلودگي بدون اينكه از جاش بلند شه مي گفت:آقا ... در ...(يعني آقاي نگهبان الان در و باز مي كنه)

آخه ما اولين كساني هستيم كه صبح زود از مجتمع مي ريم بيرون!!!

تو راه هم هي مي گفت: بابا ... ماه ... (آخه هوا هنوز تاريك بود)

 

 

ساعت 10 صبح:

خاله رهام تعريف مي كنه:

اومد اتاق خاله ژاله ( آقا رهام عسل اونه!! ) ،تكيه داده به پشتي بعدش با ناراحتي مي گه : مامان ... كار ... (يعني مامان رفته سر كار) دو بار اين كلمه ها رو گفت بعدش يه آه كوچولويي كشيد و دويد گفت توپ  توپ ....!!!!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
26 دی 90 14:30
الهی!!! عزیزم.
مامان سانای
27 دی 90 11:36
خدا حفظه کنه این شیرین زبونو
مامان تارا و باربد
5 بهمن 90 10:09
ای شیطون با نمک خدا حفظش کنه
خاله ريحون
25 بهمن 90 8:49
الهي
فك كنم ديگه داره ياد ميگيره مامان رو هميشه نميتونه ببينه

آره فكر كنم يواش يواش مي خواد مستقل شه