*** مامان ... كار ... ***
سلام به همه دوستاي گلم
امروز مي خوام يكي ديگه از كارهاي رهامو اينجا بنويسم...
اون روز انگار دل رهام گرفته بود،صبحش كه داشتيم مي آورديمش خونه مامانم ،بيدار شده بود،وقتي جلوي در نگهباني مجتمع رسيديم،با همون حالت خواب آلودگي بدون اينكه از جاش بلند شه مي گفت:آقا ... در ...(يعني آقاي نگهبان الان در و باز مي كنه)
آخه ما اولين كساني هستيم كه صبح زود از مجتمع مي ريم بيرون!!!
تو راه هم هي مي گفت: بابا ... ماه ... (آخه هوا هنوز تاريك بود)
ساعت 10 صبح:
خاله رهام تعريف مي كنه:
اومد اتاق خاله ژاله ( آقا رهام عسل اونه!! ) ،تكيه داده به پشتي بعدش با ناراحتي مي گه : مامان ... كار ... (يعني مامان رفته سر كار) دو بار اين كلمه ها رو گفت بعدش يه آه كوچولويي كشيد و دويد گفت توپ توپ ....!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی