*** اتفاق بد ***
اين سه روز تعطيلي هم تو تبريز برف اومد منم تو حياط رو برفا راه مي رفتم مي گفتم دارم اسكي مي رم!!!
آخرين روز تعطيلي اتفاق خيلي بدي افتاد...
داشتيم نهار مي خورديم،تو تلوزيون فيلم "آروزي بزرگ" ديدم كه پسره خرگوشش تو بغلشش من كه حسود!!! سريع گفتم ميرم از كمدم خرگوشمو بيارم...اينقدر با عجله و محكم در كمد رو كشيدم يه دفعه ديم كمد داره ميفته...من زودي فرار كردم كلي هم جيغ كشيدم فقط يكم سرم باد كرده بود!!!
مامان ژيلا ميگه: رهام خدا تو رو خيلي دوست داره كه چيزيت نشده ،اينم بگم من جديدا كنار مادر جون و مامان ژيلا مي ایستم باهاشون نماز مي خونم....منم خدا رو خيلي شكر ميكنم....كه هوامونو داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی